بازگشت پرستوها

 


شعری از : فرزاد کمانگر

به‌ شهید هورام و همه‌ آرزوهای سبزش

بازگشت پرستوها

ای برادر، ای همرزم، ای همخون
وقتی به‌ ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گلها را بنویس
ساده‌ و پاک به‌ مانند زادگاهت شاهینی ” *
رنگ صداقت بر چهره‌ داشتی
هنوز درد و رنج سالهای یتیمی و کارگری را به‌ امانت نگه‌ داشته‌ بودی،
آن زمان که‌ کارگر کارگاههای شیرینی پزی کرمانشاه بودی
و هر عید شادی و شیرینی را مهمان سفره‌های مردم میکردی
و چه‌ قدر آرزو داشتی که‌
مژده‌ نان بودی برای سفره‌های‌ خالی از نان مردمت
لبخندی بر لب داشتی و همیشه‌ بی قرار رفتن
همیشه‌ از حرکت،
از سفر میگفتی
آنگونه‌ که‌ باید تو را نشناختم
یعنی، فرصت ندادی تا‌ بشناسمت
آنقدر نیامده‌ عزم رفتن کردی،
که‌ هنوز حسرت یک دیدار سیر 
بر دلم مانده‌ است
عاشق آتش نوروز و پرواز پرستوها بودی
هر سال ، نوروز را
بر فراز کوه مقابل زادگاهت
می ایستادی و
آتش های کوچک خانه‌های مردم را
به‌ نظاره‌ مینشستی
و آرزو میکردی که‌ سال بعد
همه‌ آتشها را برای نوروز یکی میکردی
و آنگاه که‌ پرواز پرستوها را هم در آسمان میدیدی
چنان مشتاقانه‌ آسمان را مینگریستی
که‌ گویا این آخرین پرواز پرستوهاست
که‌ گویا فردایی برای پرواز نیست
هر بهار چشم به‌ راه بازگشتشان میماندی و
هر پاییز با کوچشان غمگین میشدی
از پرستوها سفر و حرکت،
و از آتش زنده‌ بودن و بخشنده‌گی را آموخته‌ بودی
و یک روز پاییز، همراه با کوچ پرستوها
تو‌ نیز راه کوهستان و حیاتی آزاد

را برگزیدی
میدانستی برای رسیدن به‌ اوج
به‌ ستیخ
برای رسیدن به‌ قندیل
باید از شاهوها گذشت
و مادرت
و مادرت نیز 
همان شبی که‌ تو رفتی
خواب پرستویی را دیده‌ بود
که‌ از دامانش به‌ سوی کوه پر کشید
از آن روز به‌ دلش برات شده‌ بود
که‌ فرزند همیشه‌ مسافرش
فرزند همیشه‌ بی قرارش
قصد سفری دور دارد
سفری که‌ بازگشتی به‌ همراه ندارد
از آن غروب پاییزی به‌ بعد
مادرت هر روز به‌ جای چشم دوختن به‌ جاده‌ 
و انتظار مسافری که‌ راه پر پیچ و خم روستا را بپیماید
به‌ شاهوی سفیدپوش چشم میدوزد
و منتظر بازگشت پرستوها میماند
هنوز معصومیت رنج دوران کودکی و کارگری را بر چهره‌ داشتی
که‌ بر سفیدی برف زدی
بر سفیدی برف
ردی سرخ از خودت تا پای کوه به‌ یادگار گذاشتی
ردی و راهی، که‌ هیچ چیز پاکش نمیکند.
هنوز هزاران ناگفته‌ داشتی 
که‌ تن را گریبانه‌ به‌ قطعه‌ای از خاک وطن سپردی
گمنام گمنام همانند سرزمینت
که‌ بر هیچ اطلسی نقش نبسته‌
و اما هست
سرباز گمنام وطن
هنوز هزاران غنچه‌ نشکفته‌ لبخند بر لب و دل داشتی
حسرت شکفتن را بر دل خواهران و مادرت بر جا گذاشتی
هنوز هزاران سخن ناگفته‌ با هم داشتیم
که‌ قبل از گفتن
تو همه‌ را عمل کردی و رفتی
سفرت به‌ خیر رفیق همیشه‌ مسافرم
سفرت به‌ خیر هوال ” **

…………………………………………………………………

* شاهینی: روستایی در کامیاران و مکان تولد شهید هورام
** هوال همان رفیق به‌ زبان کردی و از اصلاحات رایج در میان گریلاهای کرد میباشد. هورام و دیگر مبارزین در کرمانشاه و کامیاران به‌ یکدیگر قول داده‌ بودند که‌ از شهید شدن هر کدامشان به‌ جای ناراحت شدن و ضعف قوت گرفته‌ و اگر خبر شهادت هر رفیقی را شنیدند با گفتن جمله‌ سفر خوش هوال ، با اراده‌ای پولادین و انقلابی، پیمان ادامه‌ دادن راه وی را با خود، رفقای دیگر و خلق کرد محکمتر از قبل تکرار نمایند.